ما دوباره سبز می‌شویم

ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

برگ اول

شاید بخشی از تاخیرم برای دست‌وپا کردن خانه‌ای جدید برای نوشتن، این بود که «خب حالا، چطور شروع کنم؟». اینکه حالا دارم اولین پست خودم را منتشر می‌کنم، به این دلیل نیست که فهمیده‌ام باید چطور شروع کرد؛ فقط دیگر بیش از این نتوانستم برای ردیف شدن واژگانی درخور در ذهنم، بعنوان اولین پست، صبر کنم. موتور مغزم خاموش شده و البته انتظاری هم جز این از او ندارم. 

فکر «همیشه‌سبز» بودن، دیروز بود که به فکرم آمد. ولی خب راستش را بخواهید رنگ سبز حتی جزو سه رنگ موردعلاقه‌ی اولم هم نیست. روییدن است که مرا فریفته. جوانه زدن. رشد کردن. ریشه دادن. این‌ها کلماتی‌اند که حتی با به زبان آوردنشان خنکای مطبوعی تجربه می‌کنم. 

داشتم کتاب «دیوانه‌بازی» را می‌خواندم که یک دفعه احساس کردم دلم می‌خواهد بنویسم. گاهی فکر می‌کنم کتابی که مرا به نوشتن وادار نکند، از جهتی بدردنخور است و خب انگار این یکی جزو بدردنخورها نیست. راوی کتاب، کودکی‌ست گریزپا. در بخشی از آن آمده:

من زندگی‌ای را خواسته‌ام که کسی نتواند آن را خلاصه کند، زندگی‌ای مثل موسیقی _ نه مثل سنگ مرمر یا کاغذ. 

توی این یک قلم، هنوز نتوانسته‌ام با خودم به نتیجه برسم. گاهی تمام آنچه از زندگی می‌خواهم حسی‌است نرم و آبی و ماندگار با موج‌هایی ریز. گاهی هم که بلندپروازیم کنترل امور ذهنم را در دست می‌گیرد، دوست دارم زندگی‌ام پر باشد از موفقیت‌های شگفت‌انگیز. اما برای این روزهایم، بدون شک همان حس دائمیِ نشات‌گرفته از راحتیِ خیال را می‌خواهم. ضعیف شدن روحم را می‌فهمم. دوست دارم هرگز در موقعیتی قرار نگیرم که مجبور باشم کوچک‌ترین تصمیمی بگیرم. 

چند روزیست به ساختن عادت فکر می‌کنم. از این رویه‌ی «حالا ببینیم فردا چه می‌شود» خسته‌ام. کیفیت زندگی‌ام به شکل محسوسی افت کرده و چه دلم حسی نرم و آبی بخواهد، چه رگبار اتفاقات شگفت‌انگیز، آنچه که مسلم است آنست که این رویکرد چیزی نیست که مرا در رسیدن به هر یک از این دو حس، یاری کند. دو روزی می‌شود که دست به ساختن عادت بزرگی زده‌ام. غرق شدنم در شبکه‌های اجتماعی، بدون هدف و بدون اینکه حتی با کسی صحبت کنم یا مطلبی در جایی بخوانم، در من سابقه‌ای دیرینه دارد. با یک حساب کتاب سرانگشتی پیداست که از 24 ساعت، بخش بزرگی را صرف این کار می‌کنم. من واقعاً نمی‌دانم عادت‌ها چگونه ساخته می‌شوند. و آیا روند شکل‌گیری آن با تقریب مناسبی برای همه یکسان است یا نه. فقط مطمئنم که عادت‌ها بسیار مهم‌اند. اولین چیزی که گشت‌وگذارهای چندین و چند ساعته‌ام در تلگرام از من گرفت، تمرکز بود. انگار زندگی این بیرون با شتاب کمتری می‌گذرد. احتمالاً روزی یک بار logout کردن، راهکار خوبی برای ترک عادتی اشتباه و ساختن عادتی درست، منطقی نیست اما برای من یکی که جواب می‌دهد. البته که به آن بعنوان راهی دائمی نگاه نمی‌کنم. اما تا رفع نسبی وابستگیم به آن، برایم خوب و کافیست. شاید بعد از مدتی دیگر نیازی به چنگ انداختن به روش‌های تهاجمی این‌چنینی هم نباشد. 

 

۵ ۶
جوزفین مارچ
۰۹ اسفند ۲۳:۰۷

سلام :)

ایشالا چرخ وبلاگ جدید برات بچرخه نورانی خانوم:)) هی این نورای بخت‌برگشته می‌گفت هیچ‌جا وبلاگ نمی‌شه ها، تو وقع نمی‌نهیدی.

زندگی‌ات مثل تمام لبخند‌هایی که به لب‌های دوست‌هات آوردی، زیبا و موندگار :)

مراقب خودت باش در این دنیای دیوانه.

از طرف زرد زرد زرد به دختری که نورهای سبز سبز سبز می‌پراکنه. 

پاسخ :

سلام به روی خورشیدفامت :))
زیر سایه‌ی شما [ایموجی پرکاربردمون]. نه که نمی‌شه.
ممنونم ازت دنیا دنیا.
از طرف سبز سبز سبز به نورایی که قلبی به روشنی آب داره.
نسرین ⠀
۱۰ اسفند ۰۲:۰۹

خیلی زیباست اینجا و من این تلاقی دخترانه‌تون رو دوست دارم بسیار بسیار

پاسخ :

آه نسرین ممنونم. دستان هنرمند خانم مارچ واقعاً درد نکنه. من هم این توجه و تعبیر زیبات رو قطعاً. ^_^
لیالی ..
۱۰ اسفند ۰۲:۲۲

خدای من*_*

فنچک جان بیشترین و  بی حدترین ذوق و شوق منو بخاطر برگشتت، اونم به این مکان زیبا که که آدم دوست داره ساعت‌ها زل بزنه بهش و کیف کنه رو بپدیر

 

چقدر اینجا بهت مباد و چقدر اینجا، تو رو یاد ادم می‌ندازه☘

 

پاسخ :

من و این مکان زیبا مفتخریم پذیرای نازنین‌ترین عمه‌ی کهکشان باشیم.

نمی‌تونی تصور کنی چقدر شنیدن این جمله خوشحالم می‌کنه. *_*
گلاویژ ...
۱۰ اسفند ۰۳:۱۳

این وبلاگ سبزت، یه چراغ سبز توی قلبم روشن کرد این وقت شب، اینجا خونه‌ی امید ماست؟:)

 

+‌‌‌‌راستی چون قالبت بسیار زیباست، تا اطلاع ثانوی ازت متنفرم عزیزدلمT_T

پاسخ :

وبلاگ سبزم از راه یافتن به قلب نارنجیت بسیار شادمانه خانم گلاویژ.

متأسفانه باید بگم حق با شماست و برای یک نیم‌روز می‌تونی ازم متنفر باشی [اون ایموجی که خودت می‌دونی]
فرشته ...
۱۰ اسفند ۱۲:۰۷

چرا اینجا انقدر خوشکله؟ چقدر همه چیز بوی امید میده.

چقدر اون برگ و متن پایین هم دلبره :)

خلاصه که منم مثل تسنیم میتونم تا اطلاع‌ثانوی ازت متنفر باشم #_#

 

پاسخ :

چه لبخند پهنی آوردی روی لبم دختر دریای عزیزم. 
مرررسی *_*
ئه. پس تو هم مثل تسنیم ۱۲ ساعت بیشتر فرصت نداریا. [همچنان همون ایموجی]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من از سلاله‌ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می‌کند. طراح قالب : عرفـــ ـــان
قدرت گرفته از بلاگ بیان