ما دوباره سبز می‌شویم

ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

«ولی من تمام تلاشمو کردم.»

نه پشت پست گذاشتنم هدفی هست نه پشت پست نذاشتنم. الان که گذارم افتاد به اینجا و هم‌‌زمان منتظرم شرکتی که براش رزومه فرستادم بهم بگه که آیا موافق مصاحبه‌ی آنلاین هست یا نه، گفتم یک چیزکی هم اینجا بنویسم. 

اساسا کارکرد وبلاگ رو همین می‌دونم. یعنی نهایتا از خودم انتظار ندارم چیز خاصی خلق کرده باشم چون چیز خاصی از لای این روزام درنمیاد. یا اقلا من آدم درآوردنش نیستم. صرفا اینکه بدونم اوایل سومین ماه از سال ۱۴۰۰ داشتم چی‌کار می‌کردم برام کافیه. 

آخر جلسه قبل تراپیست بهم گفت که تمام علائم جسمی افسردگی رو دارم و این دردها روان‌تنی هستند. بهم گفت نترس. افسردگی مثل سرماخوردگی روحیه. فقط مشکل تو اینه که چند سال درمان نشده. کلمه‌ی افسردگی خیلی برام سنگین بود و من نتونستم به کسی بگم که دارمش. تا شب گاه‌وبی‌گاه گریه کردم و شب زدم به سیم آخر و به پهنای صورت اشک می‌ریختم و تنها بودم. خیلی تنها بودم. فقط دوست داشتم خوب شم و این ملال دائم رو پس بزنم.

جلسات مشاوره سخت می‌گذره و بعدش خیلی زود خالی می‌کنم. مامانم در جریان جلسات هست. این زن خیلی برای من عجیبه و بعد اینهمه سال هنوز نمی‌تونم پیش‌بینیش کنم. یعنی واقعا فکر نمی‌کردم اینهمه همراه بشه سر روانشناس رفتنم. حتی ازش پنهون می‌کردم تا جاییکه متوجه شدم تنها از پس هزینه‌ش برنمیام. بهم گفت هیچ نگرانش نباشم. بعد پیگیر شد که دکتر چی گفت. به افسردگی که اشاره کردم عذاب وجدان گرفت و دیشب بهم گفت که متاسفه از اینکه بخشی از این موضوع بهش برمی‌گرده. با بغض بهم گفت «ولی من تمام تلاشمو کردم.» دلم می‌خواست سفت و طولانی بغلش کنم. 

۴ ۴
من از سلاله‌ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می‌کند. طراح قالب : عرفـــ ـــان
قدرت گرفته از بلاگ بیان