ما دوباره سبز می‌شویم

ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

سوّم

نیت کردم دیگه هر طور شده این پست رو منتشر کنم. تعداد پست‌های پیش‌نویس از دستم در رفتن و هر کدوم قرار بوده موضوع مستقلی داشته باشن. نمی‌دونم چرا همه‌شون یه جایی گیر می‌کردن و دیگه پیش نمی‌رفتن و ناامیدتر از قبل پنل رو می‌بستم. 

هر از چند وقتی نورا وبلاگ رو بهم یادآوری می‌کنه. واقعاً از مهربونیشه. و من همه‌ش حس می‌کنم نتونستم درست بهش برسونم که چقدر توجهش برام ارزش داره. یعنی کلاً و در تمام ارتباط‌هام انگار که یادم رفته قبل‌ترها چطور خودم رو ابراز می‌کردم که مشکلی با این قضیه نداشتم؟ الان جوری شده که هر چی بیشتر زور می‌زنم بیشتر نمی‌تونم. یجورایی کلماتم ته کشیدن. یا اینکه انقد استفاده شدن که دیگه بی‌مزه‌ن واقعاً. و خب گمون نمی‌کنم اونایی که روزانه بخش خوبی از ذهنم داره بهشون فکر می‌کنه، خودشون این موضوع رو بدونن. شاید این هم از مجموعه بلاهاییه که کرونا سرم آورده. انگار که بین من و همه یه پرده کشیده باشن. از اون آدم نسبتاً برونگرایی که بودم خیلی فاصله گرفتم و این تغییر بهم داره فشار میاره چون با آدمی که بقیه ازم سراغ دارن نمی‌خونم.

 از اینکه هی میگم «نمی‌دونم چمه» واقعاً خسته‌م. دلم می‌خواد اقلاً فکرایی که تو سرمن یه جا ثبت شن. هر جا. بهتر از جواب «نمی‌دونم»ـه بهرحال. فکر می‌کنم همین وبلاگ بستر مناسبی باشه برای بخش خوبی ازشون. یعنی راستش دلم می‌خواست با قلم و کاغذ می‌نوشتم اما با وسواسی که دارم، احتمالاً اونقدی این کار زمان‌بر خواهد بود که بخوام از خیرش بگذرم. مثل دفعه‌های قبل. مثل بولت ژورنال و مثل هزار تا کار دیگه که صرفاً چون نمی‌تونستم بی‌نقص انجامشون بدم، کلاً انجامشون ندادم. 

سه روزه شروع کردم node.js یاد گرفتن. هم تو پروژه‌ی دانشگاهم نیازه و هم برای کارآموزی فکر می‌کنم چیز مناسبی باشه. ازش لذت می‌برم ولی با این حال بازم می‌ترسم که به سرانجام نرسونمش. حالا سر این یکی واقعاً می‌خوام انرژی بذارم که تموم شه و خوب هم تموم شه.

در کنارش ترکی هم می‌خونم. حالا نمی‌دونم بشه اسمش رو خوندن گذاشت یا نه. ولی خب خوبه بازم. چند روز پیش تو خیالم جرئت کردم تصور کنم که دارم درسش میدم. واقعاً حس خوبی داشت. هر چیزی که یاد می‌‌گیرم اولین تصورم از خودم در اون حوزه، تدریسه. فکر می‌کنم معلمی چیزیه که واقعاً ازش لذت می‌برم. یه‌کم باید بگردم ببینم به شکل آکادمیک‌تر اگر بخوام ترکی یاد بگیرم چه کتابایی باید بخونم. منتظرم که تمام درسای دولینگو رو به سطح پنج برسونم و بعد برم سراغ سریال و کتاب. 

انگلیسی هم هست. یعنی داریم با ر. لغتای ارشد رو می‌خونیم و تا الان خوب پیش رفته. اول سال ازم پرسید که برنامه‌م برای امسال چیه. و من واقعاً یادم رفته بود که امسال ارشد دارم. از اون بدتر اینکه هنوز مطمئن نیستم اصلاً می‌خوام چی‌کار کنم. متنفرم از این بلاتکلیفی خودساخته‌ی مسخره. 

از اینکه از تیم قبلیم اومدم بیرون واقعاً خوشحالم. هر چی بیشتر در مورد سندروم ایمپاستر می‌خونم بیشتر حس می‌کنم که دچارم بهش. مثلاً این روزها که فشارم در حد مرگ میفته و سرم رو به سمت انفجار می‌گذاره، فکر می‌کنم که نه. اونقدام درد نمی‌کنه که. نکنه کاری که دارم می‌کنم اسمش تمارضه؟ حتی الان که دارم این رو می‌نویسم فکر می‌کنم که موضوع اونقد جدی نیست و عذاب وجدان می‌گیرم. قبل از اینکه از اون تیم بیرون بیام، فکر می‌کردم هیچی به اون گروه اضافه نمی‌کنم و اونا خودشون کاملن و اگر ازم تشکر می‌کنن بابت کاری که انجام میدم صرفاً از سر رودربایستیه. الان که اومدم بیرون می‌بینم نه واقعاً یه جاهایی کمیتشون لنگه که اگه من بودم شاید نبود. علاوه بر این از محیط رقابتی بیزارم. دلم می‌خواد یه گوشه بشینم چیز میز یاد بگیرم واسه خودم. تو این گروهی که هستم، حس می‌کنم سازگارترن باهام. آرومن و جوش نمره رو نمی‌زنن. حالا شاید نهایتاً نمره‌مون کامل نشه. ولی خب به یادگیری تو یه محیط امن‌تر می‌ارزه. 

امروز که داشتم دوش می‌گرفتم فکر کردم فشاری که ننوشتن بهم میاره خیلی بیشتر از فشارِ پستِ بدردنخور نوشتنه. اینه که تصمیم دارم یه روز در میون بیام و همینطور بی‌هدف تایپ کنم. فقط برای اینکه ردّی از این روزها باقی بمونه. 

قبل‌ترها عاشق مرحله‌ی اسم گذاشتن برای پست‌ها بودم و ملامت می‌کردم اون‌هایی رو که به جاش عدد میذارن. ولی خب، زمین گرده دیگه.

۳
من از سلاله‌ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می‌کند. طراح قالب : عرفـــ ـــان
قدرت گرفته از بلاگ بیان