ما دوباره سبز می‌شویم

ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

پناه سبز

برای نوشتن دست‌وپا می‌زنم. می‌گردم دنبال چالش‌های نویسندگی و از اینکه نتوانم بنویسم می‌هراسم. مخصوصاً که هر موقع موضوع نوشتن مشخص باشد، بدتر ذهنم کاملاً خالی از کلمه می‌شود. برمی‌گردم به روزانه‌نویسی و گمان می‌کنم همه چیز تکراریست و هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارم. 

در خلال این این در و آن در زدن‌ها و از «آسمان دیگران» وبلاگ جوزفین، رسیدم به سایت شاهین کلانتری. توی یکی از پست‌هایی که تصادفاً انتخاب کردم [+] نوشته بود «اگر نتوانستید دربارۀ چیزی بنویسید، دربارۀ ناتوانی‌تان در نوشتن از آن چیز بنویسید.» بعد خواستم کمی هدفمندتر بگردم دنبال تمرینی برای نوشتن. که چشمم خورد به کلمه‌نویسی. و یادم افتاد این کاری بود که دو سال پیش و در کلاس نمایشنامه‌نویسی انجام می‌دادم. نه اینکه تکلیف باشد، صرفاً دلم می‌خواست کلمه بنویسم. البته ترکیباتی را که از دیگران می‌شنیدم و دوست داشتم هم قاطی واژه‌ها می‌کردم.

حالا آن سررسید را مقابلم باز کرده‌ام. برایشان تاریخ نزده‌ام. احتمالاً برمی‌گردد به پاییز یا زمستان دو سال پیش. اما کلمات در صفحه‌ی مربوط به هفت فروردین ۹۶ نوشته شده‌اند.

اولین ترکیب «پناهِ سبز» است و تلاقی این کلمه با وبلاگ خردسالم خوشحالم می‌کند ولی هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید آن را کجا شنیده‌ام؟ کلمات و ترکیبات بعدی اینطورند:

نفس دادن - زیستی - قامت - تبعید - رویای آبی - نازی - مردمک - درنده - نابرابر - امپرسیون (که حالا معنیش را هم از یاد برده‌ام) - جنون آنی  - نگاه خیس - کیفیت - خونه - نوید طلوع - هجوم - آبستن - فلسفیدن (این یکی را استاد همان کلاس بین حرف‌هایش گفته بود) - مبتلا به - ساحت

علاقه‌ی زیادی به این سررسید قهوه‌ای دارم. حس می‌کنم همیشه چیزی دارد که بتوانم از آن بنویسم. رسیده‌ام به سوم اردی‌بهشت. مشخصاً این صفحه مربوط به یکی از جلسات کلاس است و چیزی که در آن نوشته شده از بین حرف‌های استاد درآمده: «انقدر لای درام زندگی می‌کنیم، خودمون نمی‌فهمیم». 

چند صفحه‌ی بعدی هر کدام چند سطری در خود جا داده‌اند و بلا استثنا نصفه‌نیمه رها شده‌اند. قبل از اینکه صفحات تماماً سفیدِ سالنامه آغاز شوند، از ۲۹ اردی‌بهشت تا نه خرداد، درگیر ارائه‌ی کلاس ادبیات راجع به کتاب‌های «فریبا وفی» بوده‌ام. برداشت‌های خودم را با آبی و نکات برآمده از جستجوها را با مشکی فهرست کرده‌ام. رفته رفته که پیش می‌رود، همه چیز شسته‌رفته‌تر شده و حالت خامی اول را ندارد. 

به پناه‌های سبز زندگیم فکر می‌کنم و به اینکه احتمالاً دارم گند استفاده از کلمه‌ی «سبز» را در می‌آورم.

۰ ۳

برگ اول

شاید بخشی از تاخیرم برای دست‌وپا کردن خانه‌ای جدید برای نوشتن، این بود که «خب حالا، چطور شروع کنم؟». اینکه حالا دارم اولین پست خودم را منتشر می‌کنم، به این دلیل نیست که فهمیده‌ام باید چطور شروع کرد؛ فقط دیگر بیش از این نتوانستم برای ردیف شدن واژگانی درخور در ذهنم، بعنوان اولین پست، صبر کنم. موتور مغزم خاموش شده و البته انتظاری هم جز این از او ندارم. 

فکر «همیشه‌سبز» بودن، دیروز بود که به فکرم آمد. ولی خب راستش را بخواهید رنگ سبز حتی جزو سه رنگ موردعلاقه‌ی اولم هم نیست. روییدن است که مرا فریفته. جوانه زدن. رشد کردن. ریشه دادن. این‌ها کلماتی‌اند که حتی با به زبان آوردنشان خنکای مطبوعی تجربه می‌کنم. 

داشتم کتاب «دیوانه‌بازی» را می‌خواندم که یک دفعه احساس کردم دلم می‌خواهد بنویسم. گاهی فکر می‌کنم کتابی که مرا به نوشتن وادار نکند، از جهتی بدردنخور است و خب انگار این یکی جزو بدردنخورها نیست. راوی کتاب، کودکی‌ست گریزپا. در بخشی از آن آمده:

من زندگی‌ای را خواسته‌ام که کسی نتواند آن را خلاصه کند، زندگی‌ای مثل موسیقی _ نه مثل سنگ مرمر یا کاغذ. 

توی این یک قلم، هنوز نتوانسته‌ام با خودم به نتیجه برسم. گاهی تمام آنچه از زندگی می‌خواهم حسی‌است نرم و آبی و ماندگار با موج‌هایی ریز. گاهی هم که بلندپروازیم کنترل امور ذهنم را در دست می‌گیرد، دوست دارم زندگی‌ام پر باشد از موفقیت‌های شگفت‌انگیز. اما برای این روزهایم، بدون شک همان حس دائمیِ نشات‌گرفته از راحتیِ خیال را می‌خواهم. ضعیف شدن روحم را می‌فهمم. دوست دارم هرگز در موقعیتی قرار نگیرم که مجبور باشم کوچک‌ترین تصمیمی بگیرم. 

چند روزیست به ساختن عادت فکر می‌کنم. از این رویه‌ی «حالا ببینیم فردا چه می‌شود» خسته‌ام. کیفیت زندگی‌ام به شکل محسوسی افت کرده و چه دلم حسی نرم و آبی بخواهد، چه رگبار اتفاقات شگفت‌انگیز، آنچه که مسلم است آنست که این رویکرد چیزی نیست که مرا در رسیدن به هر یک از این دو حس، یاری کند. دو روزی می‌شود که دست به ساختن عادت بزرگی زده‌ام. غرق شدنم در شبکه‌های اجتماعی، بدون هدف و بدون اینکه حتی با کسی صحبت کنم یا مطلبی در جایی بخوانم، در من سابقه‌ای دیرینه دارد. با یک حساب کتاب سرانگشتی پیداست که از 24 ساعت، بخش بزرگی را صرف این کار می‌کنم. من واقعاً نمی‌دانم عادت‌ها چگونه ساخته می‌شوند. و آیا روند شکل‌گیری آن با تقریب مناسبی برای همه یکسان است یا نه. فقط مطمئنم که عادت‌ها بسیار مهم‌اند. اولین چیزی که گشت‌وگذارهای چندین و چند ساعته‌ام در تلگرام از من گرفت، تمرکز بود. انگار زندگی این بیرون با شتاب کمتری می‌گذرد. احتمالاً روزی یک بار logout کردن، راهکار خوبی برای ترک عادتی اشتباه و ساختن عادتی درست، منطقی نیست اما برای من یکی که جواب می‌دهد. البته که به آن بعنوان راهی دائمی نگاه نمی‌کنم. اما تا رفع نسبی وابستگیم به آن، برایم خوب و کافیست. شاید بعد از مدتی دیگر نیازی به چنگ انداختن به روش‌های تهاجمی این‌چنینی هم نباشد. 

 

۵ ۶
من از سلاله‌ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می‌کند. طراح قالب : عرفـــ ـــان
قدرت گرفته از بلاگ بیان